
چند سال پیش از دروازهای بالا رفتم و خودم را در حال تماشای درهای یافتم. پس از چند دقیقه پیادهروی و تماشای مزارع و آسمان، تغییری در درکم رخ داد. همه چیز در اطرافم به شدت واقعی شد. مزارع، بوتهها، درختان و ابرها زندهتر، پیچیدهتر و زیباتر به نظر میرسیدند.
احساس میکردم با محیط اطرافم ارتباط برقرار کردهام. آنچه در درونم به عنوان آگاهی من وجود داشت، در «بیرون» نیز حضور داشت. در اعماق وجودم، درخششی از آرامش و حال خوش شدیدی را حس میکردم.
این نمونهای از یک حالت متعالی آگاهی است – یا به تعبیر مورد علاقه من، یک تجربه بیداری. تجارب بیداری، گسترش و تشدید موقتی آگاهی هستند که درک ما از جهان را دگرگون میکنند.
من به عنوان یک روانشناس، بیش از ۱۵ سال است که چنین تجاربی را مطالعه میکنم. تجارب بیداری گاهی مرموز و تصادفی تلقی میشوند، اما من دریافتهام که تا حد زیادی قابل توضیح هستند.
تحقیقات من نشان داده است که این تجارب سه محرک اصلی دارند.
شایعترین محرک ممکن است برخلاف تصور به نظر برسد. حدود یک سوم از تجارب بیداری با پریشانی روانی مانند استرس، افسردگی و فقدان مرتبط است. برای مثال، مردی به عنوان بخشی از تحقیقم برای من تعریف کرد که چگونه به دلیل سردرگمی در مورد گرایش جنسی خود دچار آشفتگی درونی شد و این امر به فروپاشی ازدواجش انجامید.
اما در میان این آشفتگی، او یک تجربه بیداری را از سر گذراند که به گفته خودش: «همه چیز متوقف شد. من هر حسی از زمان را از دست دادم. خودم را گم کردم. احساس میکردم کاملاً با طبیعت یکی شدهام و حس آرامش عظیمی داشتم. من بخشی از آن صحنه بودم. دیگر «منی» وجود نداشت.»
دوم، حدود یک چهارم از این تجارب در اثر زیبایی و سکون طبیعت ایجاد میشوند. زنی یک تجربه بیداری را برایم گزارش داد که هنگام شنا در یک دریاچه برایش رخ داده بود.
او گفت: «احساس میکردم کاملاً تنها هستم، اما بخشی از همه چیز. احساس آرامش میکردم… تمام مشکلاتم ناپدید شدند و حس میکردم با طبیعت در هماهنگی کامل هستم.» این نوع تجارب اغلب توسط شاعرانی مانند وردزورث و شلی توصیف شدهاند.
سومین محرک مهم (با نسبتی مشابه با ارتباط با طبیعت) تمرینات معنوی است. این امر در درجه اول به معنای مدیتیشن است، اما شامل دعا و تمرینات روان-تنی مانند یوگا یا تایچی نیز میشود.
شاید تعجبآور باشد، اما من دریافتهام که روانگردانها محرک اصلی حالات متعالی نیستند. شاید دلیلش این باشد که نمونههای مورد مطالعه من از جمعیت عمومی انتخاب شدهاند و افراد زیادی روانگردانها را امتحان نکردهاند. ضمن اینکه روانگردانها به هیچ وجه همیشه باعث تجارب بیداری نمیشوند. آنها ممکن است صرفاً باعث تحریفات ادراکی یا حالتی از گسستگی شوند.
علل تجارب بیداری
برخی از دانشمندان علوم اعصاب معتقدند که تجارب بیداری نتیجه تحریک لوبهای گیجگاهی (یکی از مهمترین بخشهای مغز که با حافظه، درک زبان و احساسات مرتبط است) هستند. این دیدگاه تا حدی به این دلیل است که برخی از گزارشهای مربوط به حالات متعالی آگاهی از سوی افرادی ارائه شده است که از صرع لوب گیجگاهی رنج میبرند.
نظریه دیگری بیان میکند که تجارب یگانگی زمانی رخ میدهند که بخشی از مغز ما که مسئول آگاهی از مرزهاست (قشر جداری خلفی فوقانی) فعالیت کمتری از حد معمول داشته باشد.
با این حال، چنین نظریههایی به دلیل فقدان گروههای کنترل و تکرارپذیری ناموفق، توسط محققان دیگر مورد انتقاد قرار گرفتهاند. اگرچه برخی از افراد مبتلا به صرع لوب گیجگاهی ممکن است تجاربی شبیه به بیداری داشته باشند، اما احتمال اینکه دچار اضطراب و سردرگمی شوند بیشتر است.
در واقع، مطالعات دیگر هیچ ارتباطی بین تشنج و حالات متعالی آگاهی نشان نمیدهند. همچنین، دانشمندان علوم اعصاب دیگری ادعای ارتباط آگاهی فضایی با قشر جداری خلفی را رد میکنند.
شاید منطقیتر باشد که تجارب بیداری را به جای اصطلاحات عصبشناختی، با مفاهیم روانشناختی توضیح دهیم.
بسیاری از تجارب بیداری با آرامش و سکوت ذهنی ناشی از مدیتیشن یا ارتباط با طبیعت مرتبط هستند. به طور معمول، آگاهی ما برای صرفهجویی در انرژی، نسبت به اشیاء و محیطهای آشنا خاموش میشود.
اما در لحظات سکوت درونی، ما انرژی ذهنی کمتری از حد معمول مصرف میکنیم. در نتیجه، ممکن است این انرژی ذهنی تشدید شده و آگاهی زندهتری ایجاد کند.
اما چگونه میتوان تجارب بیداری مرتبط با آشفتگی روانی را توضیح داد؟ حس شوک و فقدان ممکن است به فروپاشی فرآیندهای روانی عادی منجر شود.
در اکثر حالات آشفتگی، این امر ممکن است فقط باعث پریشانی بیشتر شود. اما گاهی اوقات، این فروپاشی میتواند به فراتر رفتن از شیوههای معمول ادراک و حتی انحلال حس «من» یا ایگوی ما منجر شده و حس یگانگی را به وجود آورد.
تجارب بیداری واقعاً «حالات متعالی» هستند. ما تمایل داریم فرض کنیم که شیوه عادی دیدن جهان، قابل اعتماد و عینی است و تصویری «واقعی» از حقیقت به ما ارائه میدهد. اما حالات متعالی خلاف این را به ما میآموزند: اینکه آگاهی معمول ما محدود و فیلتر شده است.
ما معمولاً در یک درک خودکار و خوگرفته از جهان محبوس هستیم. به همین دلیل است که حالات متعالی حس مکاشفهای قوی به همراه دارند – زیرا واقعیتی گستردهتر را بر ما آشکار میکنند.
در نتیجه، با اینکه تجارب بیداری معمولاً فقط از چند لحظه تا چند ساعت طول میکشند، اغلب تأثیری دگرگونکننده بر زندگی دارند. بسیاری از افراد در تحقیقات من، یک تجربه بیداری را به عنوان مهمترین لحظه زندگی خود توصیف کردهاند.
در مطالعهای بر روی ۹۰ تجربه بیداری، من و همکارم، کریستینا اِگِتو-سابو، دریافتیم که مهمترین اثر پس از این تجارب، یک تغییر مثبت همراه با افزایش اعتماد به زندگی، اعتماد به نفس و خوشبینی است. برای مثال، یک نفر گزارش داد: «دانستن اینکه آن حالت وجود دارد (یا بهتر بگویم، همینجا هست) یک رهایی بزرگ است.»
شاید اغراق باشد اگر بگوییم میتوانیم حالات متعالی آگاهی را ایجاد کنیم. با این حال، میتوانیم شرایطی را فراهم کنیم که احتمال وقوع آنها را افزایش دهد. ما میدانیم که بسیاری از این تجارب با آرامش و سکوت درونی مرتبط هستند. بنابراین میتوانیم برای پرورش حالتی آرام و ساکن در ذهن تلاش کنیم – برای مثال، از طریق مدیتیشن و ارتباط با طبیعت. با انجام این کار، ممکن است خود را در حال بیداری به سوی واقعیتی گستردهتر و عمیقتر بیابیم.
این مقاله از وبسایت The Conversation تحت مجوز Creative Commons بازنشر شده است. مقاله اصلی را بخوانید.