مجله اینترنتی رمز موفقیت

کتاب خاطرات پتی اسمیت: روایتی صمیمی و جذاب با افشاگری‌های تازه

تاریخی که پتی اسمیت برای انتشار آخرین کتاب خاطراتش، «نان فرشتگان»، انتخاب کرده تصادفی نیست: ۴ نوامبر هم سالروز درگذشت همسرش فرد «سانیک» اسمیت (در سال ۱۹۹۴) و هم زادروز یار هنری‌اش، رابرت میپلتورپ (در سال ۱۹۴۶) است. این ستارهٔ سرشناس پانک راک و نویسنده می‌نویسد که هر دو مرد، یعنی «عشق زندگی‌ام و هنرمند زندگی‌ام»، در دههٔ چهل زندگی خود از دنیا رفتند.

«نان فرشتگان» بی‌پرده‌ترین کتاب زندگی‌نامه‌ای اسمیت تا به امروز است. هرچند به موضوعاتی می‌پردازد که پیش‌تر نیز درباره‌شان نوشته است، اما این بار تمرکزش بر مسیر زندگی‌اش از دوران کودکی در خانواده‌ای کارگر در پنسیلوانیا و جنوب جرسی تا ورود به حرفهٔ موسیقی و اجرا بر روی صحنه است؛ حرفه‌ای که در دوران تأهل آن را متوقف کرد و پس از بیوگی دوباره از سر گرفت. عنوان کتاب، «نان فرشتگان»، به «حرکات محبت‌آمیز بی‌شائبه‌ای» اشاره دارد که اسمیت در طول مسیر زندگی خود تجربه کرده و به نگرش اساساً خوش‌بینانهٔ او به زندگی رنگ و بو بخشیده است.

در ۱۵ سال گذشته، اسمیت مجموعه کتاب‌های کوچک و دلنشینی منتشر کرده است که تأملات او دربارهٔ کارهای کنونی‌اش را با خاطرات و عکس‌های عزیزان و دوستان ازدست‌رفته‌اش در هم می‌آمیزد. بهترینِ این آثار، کتاب «فقط بچه» (۲۰۱۰) است که برندهٔ جایزهٔ ملی کتاب شد و روایتی فوق‌العاده تأثیرگذار از رابطهٔ او با میپلتورپ است. کتاب دیگرش، «کتاب روزها»، که در آن سفرهایش، نقاط عطف شخصی و تاریخ تولد و مرگ قهرمانان مختلف زندگی‌اش را با عکس‌های فوری گویا و قدردانی‌های کوتاه گرامی می‌دارد، بر پیوند عمیق او میان افراد، خاطرات و تاریخ‌های مشخص تأکید می‌کند.

اسمیت کودکی باثبات و پرمهر خود را، علی‌رغم چالش‌های اقتصادی و سلامتی، مدیون والدینش می‌داند. پدرش، گرنت هریسون اسمیت، پس از خدمت در گینه نو و فیلیپین، «از نظر روحی شکسته و درگیر میگرن‌های ناشی از مالاریا» به فیلادلفیا بازگشت. پس از آنکه نامزد قدیمی‌اش او را ترک کرد، دوباره با بورلی ویلیامز، که از دوران دبیرستان می‌شناخت، ارتباط برقرار کرد. سه فرزند اولشان (از چهار فرزند) یکی پس از دیگری به دنیا آمدند. پدر اسمیت که نتوانست تحصیلاتش را به پایان برساند، در شیفت شب یک کارخانهٔ دارای اتحادیه کار می‌کرد و مادرش پیشخدمت رستوران بود.

اسمیت که در سال ۱۹۴۶ به دنیا آمد، می‌نویسد که نوزادی بیمار بود و «کودکی پروستی‌وارش، سرشار از قرنطینه‌ها و نقاهت‌های پی‌درپی»، با بیماری‌های مسری متعدد همراه بود؛ اما در کنار آن، بازی‌های تخیلی آزادانه‌ای با خواهر و برادرانش داشت، «نیازی غریزی به آزادی» حس می‌کرد و علاقه‌ای زودهنگام به کتاب داشت که با مادرش در آن مشترک بود.

در چهار سال اول زندگی اسمیت، خانواده‌اش ۱۱ بار نقل‌مکان کردند و هر بار از ساختمان‌های در آستانهٔ تخریب بیرون رانده می‌شدند. وقتی او ۸ ساله بود، والدینش خانه‌ای در یک شهرک مخصوص کهنه‌سربازان برای طبقهٔ متوسط رو به پایین در مناطق روستایی جنوب جرسی خریدند. پدرش که کتاب مقدس می‌خواند، دین سازمان‌یافته را رد می‌کرد، اما مادرش یکی از «شاهدان یهوه» فعال شد و فرزندانش را نیز برای تبلیغ خانه‌به‌خانه با خود می‌برد. اسمیت در دوران نوجوانی، رسالت خود را در موسیقی و هنر یافت. او می‌نویسد وقتی ۱۵ ساله بود، «فرشتگان سهم جدیدی برایم آوردند؛ من آرتور رمبو [شاعر فرانسوی] را کشف کردم.»

بخش زیادی از مطالب «نان فرشتگان» برای خوانندگان خاطرات قبلی اسمیت، از جمله خلاصه‌ای از سال‌های اولیهٔ زندگی‌اش در نیویورک دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، آشنا خواهد بود. اما این بار او با جزئیات بیشتری دربارهٔ صعود سریعش از یک شاعر به یک ستارهٔ پانک راک و همچنین تولید اولین آلبومش، «اسب‌ها»، که اکنون پنجاهمین سالگرد انتشارش را جشن می‌گیرد، صحبت می‌کند. او می‌نویسد: «هیچ برنامه و طرحی در کار نبود، تنها یک تحول ارگانیک بود که مرا از کلام مکتوب به کلام گفتاری کشاند… از انزوا به همکاری… و هر چیزی به دنبال دیگری از راه رسید.»

روایت او از عشقش به فرد سانیک اسمیت، که به‌خاطر او «ردای شهرت و ثروت» را کنار گذاشت و به دیترویت نقل‌مکان کرد، سرشار از احساسات بی‌پرده است. او می‌نویسد: «همان لحظه دانستم که او تمام زندگی من خواهد بود. این راز هولناک عشق است که ما را از هرآنچه می‌شناسیم جدا می‌کند.» اسمیت که با زندگی خانوادگی و فرزندان به آرامش رسیده بود، به نوشتن روی آورد، اما با «شخصیت‌هایی در داستان‌ها که میلی به زاده شدن نداشتند» دست‌وپنجه نرم می‌کرد، «تا آنکه قفس تخیل را تکان دادم و آن‌ها را با شوکی آزاد کردم تا ویرانی به بار آورند، آرزوها را جمع کنند و زمان را لگدمال نمایند.» آنچه در اینجا تکان‌دهنده است، اغراق در نوشتار از سوی اسمیتی است که معمولاً کلامی بی‌نقص دارد.

در بخش‌هایی، یک‌سوم پایانی «نان فرشتگان» مانند یادداشت‌های سریعی برای زندگی‌نامه‌نویسان آینده به نظر می‌رسد. اما افشاگری‌های جذابی نیز در آن وجود دارد، از جمله این کشف شگفت‌انگیز که گرنت اسمیت پدر بیولوژیکی او نبوده است؛ هویتی که با کمک دختری که اسمیت در بیست‌سالگی برای فرزندخواندگی واگذار کرده بود، فاش شد.

فهرست فقدان‌های متعدد اسمیت در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، یادآور گوستاو فلوبر، نویسندهٔ فرانسوی قرن نوزدهم است که پس از مرگ چند تن از دوستان نزدیکش گفته بود: «قلبم در حال تبدیل شدن به یک گورستان است.» شاید اسمیت با این حس همذات‌پنداری کند، اما نگرش او بهتر در کلام آغازین کتاب جدیدش که از نویسنده‌ای دیگر از قرن نوزدهم، نیکولای گوگول، وام گرفته شده، منعکس می‌شود: «موانع بال‌های ما هستند.» اسمیت یک بازمانده است که مأموریت خود را «دوباره برخاستن» و ادامه دادن پس از شکست‌ها قرار داده است. او که اکنون به پایان دههٔ هفتاد زندگی‌اش نزدیک می‌شود، همچنان فعال مانده و به اجرا، برگزاری تور، سفر و نوشتن ادامه می‌دهد.

لحن «نان فرشتگان» میان مرثیه و سرزندگی در نوسان است. او برای «دنیاهایی که می‌شناختم و امیدهای نسل خود» سوگواری می‌کند، اما درعین‌حال «انرژی متمرکز یک ایدهٔ نوظهور» را می‌ستاید. او نتیجه می‌گیرد که «بی‌قراری درخشانم تا حدودی آرام گرفته است» اما تغییر چندانی نکرده است. آخرین پروژهٔ او: «فرایند جانکاه و درعین‌حال نابِ رها کردن.» منتظر بمانید.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.