یک خط مشهور در فیلم وسترن جان فورد «مردی که لیبرتی والنس را شلیک کرد»: «وقتی افسانه به حقیقت تبدیل میشود، افسانه را چاپ کنید». مارک لی گاردنر یکی از تاریخنگاران برجستهٔ غرب قدیم است که کتاب جدیدش، «برادران اسلحه: وایت اِرپ، داک هالیدی و حسابدرکشی در تامبستون»، دربارهٔ دو شخصیت مهم این دوران میباشد. او این جملهٔ فورد را دوست ندارد.
«هر تاریخنگار از آن استفاده میکند؛ فقط آنرا به حدّی تکرار میکند که خستهکننده میشود»، گاردنر با خوشرویی در ویدیویی از بوزمن، مونتانا میگوید.

«و این واقعاً درست نیست. من یک روایت سرودهام. میخواهم مردم در آن زمان غوطهور شوند، اما از این جمله خسته میشوم. افسانه همان افسانه است؛ هرگز به واقعیت تبدیل نمیشود. مردم میتوانند افسانه را تکرار کنند اما این کار به آن حقیقت نمیبخشد. این تنها یک عبارت جذاب است که مردم برای دههها به آن چسبیدهاند. و شما متوجه میشوید که من از آن استفاده نکردهام؛ به آن اشاره کردهام، اما بهکار نبردهام.»
«برادران اسلحه» کتابی علمی و جذاب است که داستان دو دوستی نامحتمل اما پایدار را بازگو میکند: اِرپ، افسر قانون پیچیده اما راستکار، و هالیدی، قمارباز بیباک که به بیماری سل مبتلاست.
در توامستون، آرایوزا، در تاریخ ۲۶ اکتبر ۱۸۸۱، اِرپ و هالیدی در یک درگیری اسلحهای که به «درگیری اسلحهای در OK Corral» معروف شد، شرکت کردند. بههمراه برادران اِرپ، این دو با کابویها—اعضای جرایمی که به سرقت و گاوچرانگری مشغول بودند—مواجه شدند. در کمتر از یک دقیقه، سه کابوی کشته شدند و هالیدی زخمی شد؛ همانطور که ویرجیل و مورگان اِرپ نیز صدمه دیدند.
این درگیری یکی از بیشمار مشاجرات مرزی بین افسران قانون و خلافکاران بود، اما به افسانه تبدیل شد؛ نه تنها بهدلیل فیلمهای کلاسیکی نظیر «کلمنتین عزیزم» به کارگردانی فورد در سال ۱۹۴۶ که هِنری فوندای نقش اِرپ و ویکتور مُچر نقش هالیدی را بازی میکردند، و همچنین «درگیری اسلحهای در OK Corral» به کارگردانی جان استرجز در سال ۱۹۵۷ با برت لنکستر و کرک داگلاس در نقشهای اصلی.
«بخش بزرگی از آنچه دربارهٔ این درگیری میدانیم قابل تأیید است»، گاردنر دربارهٔ نبرد واقعی و عواقب آن گفت؛ از جمله قتلعامهایی که در هر دو طرف رخ داد. «اما همیشه به یکی از بهترین نقلقولها برمیگردم، و این یک نقلقول بسیار ساده است. آدی بورلند، دوختگری که در خیابان مقابل صحنه را دیده بود، میگوید: مردم برای جزئیات میپرسند، او میگوید: «نمیدانم. همه چیز گیجکننده بود».»

وایت اِرپ در سال ۱۸۴۸ در مونموث، ایلینویس زاده شد. برای جنگ داخلی آمریکا خیلی جوان بود؛ اگرچه سعی کرد در آن شرکت کند. در زمانی که بیست ساله شد، «به عنوان سرکنندهٔ پلیس در لامار، میسوری، این شهر کوچک بدون آکادمی یا آموزش پلیس شد. اشتباهات رخ داد. وایت تراژدیای در زندگیاش داشت؛ همسرش، اوریلا سادرلند، در سال ۱۸۷۰ به دلیل تب شوری (تیفئید) درگذشت، و پس از آن، بهعنوان سرکننده، مالیاتی که جمعآوری میکرد را خود نگه میداشت.»
«ما نمیدانیم چرا او این پول را نگه داشته است»، گاردنر میگوید. «او فرار کرد و به اوکلاهما رسید. بهدلیل سرقت اسبی دستگیر شد و سپس به ایلینویس رفت و یک فاحشهخانه را اداره میکرد. یعنی او بهطور واقعی یک رفیق (کفیل) بود. همسرش یک فاحشه بود، یا همسر قانونیاش؛ هر چه میخواهید صدا بزنید. در نهایت او بهغرب بازگشت و به ویچیتا، کانزاس رسید و سعی کرد به افسر قانون آنجا کمک کند. یک قتل وحشتناک رخ داد که او را به چشم رئیس پلیس رساند؛ پس او شغلی دریافت کرد و در آنجا درخشش کرد.
حالا، اینجا تضاد است: وایت اِرپ در ویچیتا پلیس است، همسرش در فاحشهخانه کار میکند و همسر برادرش نیز همینطور، اما او یک افسر پلیس برجسته است. همه این را میگویند؛ روزنامهها نیز با نقلقولهایشان او را تحسین میکنند. یک بار او یک مست را دستگیر کرد که ۵۰۰ دلار با خود داشت. هر افسر دیگری ممکن بود آن پول را در جیب بگذارد و بگوید که نمیداند مست چه میگوید. اما اِرپ پول را نگه داشت و هنگام رهایی او، همانجا بازگرداند. این اتفاق در دوژ سیتی نیز رخ داد.
او بارها و بارها به عنوان افسر قانون تحسین شد و بعداً، وقتی وایت در جلسۀ اسفیکر برای تصمیمگیری دربارهٔ محاکمهٔ احتمالی برای قتل پس از OK Corral حضور داشت، نامههای امضاشده توسط شهروندان ویچیتا و دوژ سیتی دریافت کرد که او را تا ستارگان ستایش میکردند.
«برادران اسلحه» این جنبهٔ جذاب غرب قدیم را نشان میدهد: کشمکش بین قانون و بیقانونی، سعی مقامات در اعمال کنترل بر جوامعی که تازه شکل میگیرند یا خود این جوامع که میخواهند خود را حکمرانی کنند. مقدار بوروکراسی که پس از یک درگیری اسلحهای بوجود میآید — جلسات، سوگندنامهها، دستورات جبران خسارت — شاید برای خوانندهای که با فیلمهای کلینت ایستوود بزرگ شده است، شگفتانگیز باشد؛ مردانی که بدون نام در سرزمینهای وسیع و ترسناک سرگرداناند.

علاوه بر این، همانطور که گاردنر نشان میدهد، وایت اِرپ و داک هالیدی بهسختی در سیاستهای دشوار همانند هر آمریکایی برجستهای از زمان تأسیس تا امروز درگیر بودند. وایت اِرپ یک جمهوریخواه بود. جانی بهان، شریفی توامستون، دموکراتی و رقیب برای نفوذ و شغل بود.
شخصیتهای اصلی گاردنر مردان کاملاً متفاوتی بودند. هالیدی — که در سال ۱۸۵۱ در گرینفین، جورجیا به دنیا آمد و دندانپزشک بود، به همین دلیل به «داک» مشهور شد — فردی پراکنده و بیثبات بود اما بهطور کلی دزد نبود.
«وایت، میدانی، حداقل سعی میکرد چیزی متفاوت از آنچه در جوانی بود، باشد»، گاردنر میگوید. «او در مسیر ارتقای خود قدم میگذارد. و در توامستون خانهای میسازد و تمام کارهای درست را انجام میدهد… من نسبت به او همدردی میکنم.»
«حالا، داک هالیدی، همانطور که وایت میگوید، دشمنی درونی برای خود دارد. نمیدانم آیا به این باور تقدیرگرایی من میپیوندم یا نه» — بخشی از افسانهای که مرگبار بودن هالیدی بهدلیل سل باعث افزایش رفتار بیپروا او شده است. «مواردی وجود دارد که او نمیخواست بمیرد… اما برخلاف وایت، او خانهای نمیخرد. نشانهای از قصد برای استقرار پیدا نمیکنیم. داک فقط از یک شهر قمار به شهر دیگر میروید و هرگز بهطور واقعی تغییر نمیکند. بخشی از این به اعتیاد او به قمار مرتبط است؛ بخشی دیگر به بیماری سل، که او را به خوددرمانی با الکل یا بعداً لودانوم (داروی مخدر) میاندازد. او بهنظر نمیرسد همانقدر که وایت جاهطلبی دارد، آرزوهای بزرگ داشته باشد.»
«وایت جاهطلب است. میخواهد شخصی مطرح باشد و مسیرهای مختلفی را میبیند: معاون شریر، اما میخواهد شریر شهرستان باشد. او در تلاش برای بهتر کردن خود است. اما من این چیز را در داک هالیدی نمیبینم؛ او در تمام دوران تقریباً همانگونه میماند.»
کتاب «برادران اسلحه» هماکنون منتشر شده است.