
گزارشی دقیقپژوهشی دربارهٔ صعود و پایان تکاندهندهٔ تاجر جنجالی
Charlie English
حداقل دو تناقض تلخ پیرامون مرگ مایک لینچ وجود دارد. اولین آن نام یاتعالیاش است که در ساعات اولیهٔ ۱۹ آگوست ۲۰۲۴ در سواحل سیسیل غرق شد. او این قایق را «بایزیان» نامگذاری کرده بود تا به نظریهٔ بیز ادای احترام کند، قاعدهای ریاضی که به شما کمک میکند احتمال وقوع یک پدیده را بر پایهٔ شواهد موجود ارزیابی کنید و در طول یک کارنامهٔ طوفانی، چراغ راهنمای لینچ بود. لینچ معتقد بود این نظریه «کلیدی زیبا برای ذهن ما» است. اما این نظریه بهکلّی قادر به پیشبینی رویداد صبح آن روز نبود، زمانی که یات در طوفان واژگون شد و هفت نفر، از جمله لینچ، دختر ۱۸ سالهاش هانا و وکیل آمریکاییاش کریس مورویلو را بهمرگ رساند.
تناقض دوم این است که لینچ تازه از محاکمهٔ زندگیاش عبور کرده بود، محاکمهای که او احساس میکرد به زندان ختم میشود و میتواند در آنجا بمیرد. بهنحو شگفتآوری، هیئت منصفهٔ آمریکایی او و هممتهمش را در تمام ۱۵ اتهام تقلب تبرئه کرد.
کِیِتی پرسکت در این زیستنامهٔ دقیق و پژوهشمحور، لینچ را مردی عظیمپرشت در بسیاری از جنبهها، اما در عین حال بااستعداد میداند و سخت است که موفقیت اولیهاش را بهصورت ناعادلانه انتقاد کرد. لینچ در سال ۱۹۶۵ در خانوادهای با پدر آتشنشان و مادر پرستار بهدنیا آمد و هشت سال نخست زندگیاش را در ایلفورد، شرق لندن، که آن روزها حومهای سختگیر بود، میگذراند؛ خانواده بهدلیل ریشهٔ ایرلندیاش احساس میکردند که بهعنوان افراد خارجی شناخته میشوند. او با ویژگی فیزیکی غیرمعمول – عدم وجود اثر انگشت – بهدنیا آمد؛ این ویژگی نماد واضحی برای تبرئهٔ آیندهاش بود. همانطور که خود میگفت: «من میتوانم یک جنایتکار عالی باشم!»
دانشجوی لینچ میتوانست جذاب و همراه خوبی باشد، اما دنیای تجارت جانب غیرصادق او را برملا میکرد
او همچنین با هوش، استعداد موسیقی و ارادهای فراوان نعمت یافت. در سن ۱۱ سالگی، بورس تحصیلی به بانکورفتز، مدرسهٔ خصوصی در وودفورد گرین لندن، برنده شد که در آن خود را بهعنوان دانشآموزی ممتاز ثابت کرد. او به مکانیک و الکترونیک علاقهمند شد، پسانداز کرد تا یک BBC Micro بخرد و خودآموزی برنامهنویسی را آغاز کرد. در سن ۱۶ سالگی، اولین شرکتش را در اتاق خوابش با یک دوست مدرسهای تأسیس کرد: «سیستمهای لینت»، که یک سمپلر موسیقی ارزان ولی پرکاربرد بهنام لینکس تولید میکرد. سپس به کمبریج رفت، جایی که دکترای خود را با استفاده از شبکههای عصبی برای یافتن روشهایی که رایانهها میتوانند صدا، تصویر و متن را شناسایی کنند، بهدست آورد. او همزمان با تحصیل در مقطع دکترا، بهپیشنهاد ایدههای تجاریاش ادامه داد.
دانشجوی لینچ میتوانست جذاب و همراه خوبی باشد، اما دنیای کسبوکار جانب غیرصادق او را برملا میکرد. او یک دروغگوی ماهر بود که میتوانست در همان لحظه داستانهای قابلاعتمادی بپندارد و بهصورت مداوم تواناییها و تجربههای شرکت خود را بزرگنمایی میکرد. او بر این باور بود که کسبوکار عمدتاً یک نمایش است: ترفند این بود که مشتریان را قانع کنید میتوانید کالاها را تحویل دهید، سپس بعداً راهحل واقعی را پیدا کنید. او نسبت به هر کسی که مانع پیشرفت او میشد سختگیر بود، از جمله افرادی که به آنها بدهکار بود. یکی از اولین شرکتهای او، Cambridge Neurodynamics، حتی یک مدیر مالی خیالی به نام «فرانک بریجز» داشت که همیشه در زمان مراجعه طلبکاران در دفتر حضور نداشت.
بهعنوان یک رئیس، لینچ رفتار وحشتناکی داشت. یکی از شرکتهای او، بر اساس گفتههای پرسکت، «نمونهای از سمیّت محیط کار» بود. یک کارمند سابق توصیف کرد محیط کار را «وحشتناک، وحشتناک، وحشتناک». او رفتار زورگو و بیتحملی داشت و وقتی مسائل خراب میشد، کارکنان تحت فشار فریادهای بلند قرار میگرفتند. بهنظر میرسید او عمداً فرهنگ شرورانهای در شرکت ایجاد کرده بود. بازدیدکنندگان یک دفتر، مخزنی دایرهای پر از پیرانها در پذیرش یافتند که گاهی یک ماهی نیمهخورده بهیک بالهاش میچرخید؛ او میگفت این محل جایی است که فروشندگان ناکام در آن غوطهور میشوند. اتاقهای جلسه نیز با نامهای شروران جیمز باند نامگذاری شده بودند: دکتر نو، گلدفینگر، اسکاراما.
با این حال، این محیط جهنمی بهنحوی نتایج میآورد. یکی از موفقیتهای اولیهٔ Cambridge Neurodynamics بهطور عجیبی، سیستم شناسایی اثر انگشت بود. دیگر دستاوردها شامل فناوری تشخیص پلاکهای خودرو و نرمافزار تشخیص نوری کاراکترها بود. در سال ۱۹۹۶، او Autonomy را تأسیس کرد؛ شرکتی که بهخاطر آن بهشته شد. این شرکت در زمینهٔ موتورهای جستجوی تجاری تخصص داشت و بر پایهٔ اصول بایزیان عمل میکرد. محصول اصلی آن بسته پردازش دادهای بهنام IDOL بود، چیزی «مانند جعبهای از لگو که میتوان آن را برخواسته از نیازهای مشتری تنظیم کرد»، به گفتهٔ پرسکت. وقتی کار میکرد، میتوانست «شگفتانگیز» باشد، اما گاهی اینگونه نبود.
Autonomy در اکتبر ۲۰۰۰ در بورس لندن فهرست شد و ارزش شگفتانگیز ۴٫۱ میلیارد پوندی داشت. لینچ اکنون پول و شناختی که میخواست را بهدست آورده بود. او به هیئت مدیرهٔ BBC دعوت شد، یک ملک روستایی در سافک داشت، تیم توتنهام هاتاسپیر را حمایت میکرد و همتایان و سیاستمداران را در میان دوستان خود میشمارد. اما با تبدیل Autonomy به یک شرکت عمومی، نظارت مالی و فشار برای ارائه نتایج افزایش یافت. ارقام فروش بهصورت فصلی اعلام میشدند و تحلیلگران و معاملهگران—که لینچ آنها را «احمقهای کتوشلوار» مینامید—در صورتیکه فروش مطابق پیشبینیها نبود، سهام او را کاهش یا بهفروش کوتاه میدادند. شرکت شروع به خلاقیت کرد.
پرسکت یک تکنیک برای افزایش فروش با بهرهگیری از نمایندگان فروش توصیف میکند. اگر یک قرارداد بزرگ نرمافزاری در مسیر بود اما تا موعد فصلی به پایان نمیرسید، Autonomy در آخرین لحظه با یک نمایندهفروش دوستانه تماس میگیرد و از او میخواهد بهجای مشتری نهایی خرید را انجام دهد. این به این معناست که میتوانستند «حجم فروش فردا» را در حسابهای امروز ثبت کنند. اما گاهی معامله بهپایان نمیرسید—مشتری هرگز امضا نمیکرد، «فروش فردا» هم نرسیده بود—پس Autonomy مجبور میشد نماینده را بهطرق دیگر و بیاساس جبران کند.
اگر Hewlett‑Packard در سال ۲۰۱۱ مبلغ ۱۱٫۷ میلیارد دلار برای خرید Autonomy پرداخت نکرده بود، این تکنیکها شاید اینقدر مهم نبودند—معاملهای فاجعهآمیز که در آن غول تکنولوژی ایالات متحده، بهسختی حرکت میکرد و بهصورت یک شرکت عظیم و یکپارچه، تمام علائم هشداردهنده و نظرات تحلیلگران لندن دربارهٔ ارقام Autonomy را نادیده گرفت. هیئتمدیره HP بهسرعت از این تصمیم پشیمان شد و مدیر عامل جدیدی بهنام مگ ویتمن منصوب کرد که ارزش خرید را بهمقدار ۸٫۸ میلیارد دلار کاهش داد و دعوای ۵ میلیارد دلاری علیه لینچ را بهراه انداخت.
نبردهای قضایی عظیمی ادامه یافت که سالها طول کشید تا بهنتیجه برسند. در سال ۲۰۱۸، دادگاه سانفرانسیسکو رئیس مالی Autonomy، سوشوان هوسین، را به تقلب جدی محکوم کرد و به پنج سال حبس و جریمهٔ ۱۰ میلیون دلاری محکوم نمود. در سال ۲۰۲۲، دادگاه لندن دریافت که لینچ و هوسین بهصورت تقلبآمیز عمل کردهاند و سپس حکم داد که HP صدها میلیون دلار به آن بدهکار است. لینچ با دستبندهای زنجیری به آمریکا استرداد شد؛ جاییکه در سانفرانسیسکو بههمراه استیون چمبرلین، معاون مالی Autonomy، محاکمه شد. لینچ احتمال پیروزی آنها را ۰٫۴ درصد اعلام کرد. هر دو متهم در تمام اتهامات بیگناه شناخته شدند. لینچ و تیم دفاعیاش پس از این حکم سرشار از خوشحالی بودند و کریس مورویلو در شبکههای اجتماعی نوشت: «و همهشان خوشبخت و سعادتمند زندگی کردند». در واقع، آنها تنها ۷۳ روز دیگر خوشبخت زندگی کردند.
برای جشنگیری پیروزی، مایک و همسرش آنجلا تصمیم گرفتند قایق بایزیان را برای مجموعهای از سفرهای دریایی در اطراف جنوب ایتالیا به کار ببرند و انواع حامیان و همکاران را دعوت کنند. لینچ دریانورد نبود، اما از خلوتی که قایق فراهم میکرد لذت میبرد و بهویژه بهسربار بادبان ۷۲ متری که یکی از بلندترینهای جهان بود، افتخار میکرد—ویژگیای که برخی گمان میکردند در بادهای شدید آن را آسیبپذیرتر میکند، اگرچه سازندهٔ یات این طراحی را توجیه میکند. در طول ماه ژوئیه و تا اوت، قایق در اطراف کاپری و جزایر ایولین گردش میکرد. سپس، در اواسط ماه، پیروزان دادگاه توسط دنبالهای از تصادفات تقریباً غیرممکن چالش شدند، همانطور که پرسکت با جزئیات صلحآمیز نوشت.
در ۱۷ آگوست، استیون چمبرلین از منزل خود در کمبریجشایر بهدنبال یک دویدن طولانی رفت و توسط خودرویی تصادف کرد. او سه روز پس از آن، یعنی در ۲۰ آگوست، درگذشت. حدود ساعت ۴ صبح در ۱۹ آگوست، زمانی که بایزیان در نزدیکی دهکده ماهیگیری سیسیلی پورتیکلو لنگر انداخته بود، در یک طوفان رعد و برقی ناگهانی گرفتار شد. خدمه سعی کرد قایق را بهسوی باد ببرد، اما یک باد ناگهانی قایق را بهیک طرف کشاند و آن را بهطرفین کج کرد. با زاویهٔ کجشدگی تنها ۴۲ درجه، آبهای فراوانی بهدرون قایق نفوذ کرد و لحظاتی پس، قایق ناپدید شد.
پروندۀ کنجکاو مایک لینچ: زندگی و مرگ ناممکن یک میلیاردر فناوری توسط کیتی پرسکت، توسط Macmillan Business (£22) منتشر شده است. برای حمایت از گاردین، نسخهٔ خود را از guardianbookshop.com سفارش دهید. ممکن است هزینهٔ حملونقل اعمال شود.