
در سال ۲۰۰۷، در آغاز رکود اقتصادی، همه چیز را از دست دادم. فقط ۲۳ ساله بودم و ناگهان بیخانمان شدم.
ابتدا شبهشب شغلم را از دست دادم. بدون درآمد، به سختی میتوانستم آپارتمان جدیدی پیدا کنم — فقط چند روز پس از ترک آپارتمان قدیمیام. جز ماشینم و چند جعبه اثاثیه، چیزی برایم نمانده بود.
خوشبختانه، دوستدختر آن زمانم خویشاوندی داشت که انباری ابزارش را به مسکن تبدیل کرده بود. این سرپناه موقت فضایی کوچک و ابتدایی بود: ناهموار، خالی و فروتنانه.
یادم میآید یک صبح، در حالی که ایستاده بودم و توالت قابل حمل را خالی میکردم، با خودم فکر کردم: «زندگیام به کجا رسیده؟»
احساس میکردم شکست خوردهام، اما در واقع تازه داشتم شروع میکردم.
انباری ابزار به سختی قابل سکونت بود، اما من آن را قابل استفاده کردم
خود انباری چیز خاصی نبود. خانواده همه ابزارها را برداشته و فرش کف آن را پوشانده بودند تا کمی راحتتر شود. بعد من تشکی روی کف گذاشتم.
آنها دیوارها را با وینیل پوشانده بودند تا شبیه انباری ابزار به نظر نرسد. در گوشهای یک توالت قابل حمل کوچک بود که میتوانستم از آن استفاده کنم و هر روز خالیاش کنم.
به سختی قابل سکونت بود، اما چون نتوانستم مسکن پایدارتری پیدا کنم، برای یک سال نیازهایم را برآورده کرد. در نهایت بعد از پیدا کردن شغل فروش تماموقت، از آنجا نقل مکان کردم.
در آن یک سال، همه چیزهایی را که برای شروع کسبوکار لازم داشتم، آموختم
یاد گرفتم هر دلاری را ارزشمند بدانم و آن را به کار بگیرم، مهارتهایم را با خدمات مبادله کنم، بدون خجالت کمک بخواهم و خلاقیت را بر سرمایه ترجیح دهم.

NataKor/Getty Images
در نهایت، سالها بعد وقتی اولین کسبوکار تجارت الکترونیک خود را شروع کردم، سرمایه اولیه یا سرمایهگذاری نداشتم که قول سرمایهگذاری بدهد. چیزی ارزشمندتر داشتم: دانش و توانایی ساختن از صفر. این همان تجربیاتی بود که در پایینترین نقطه زندگیام به دست آورده بودم و به کسبوکارم منتقل کردم، و همه چیز آسانتر به نظر میرسید.
دیدگاهم نسبت به کسبوکار هم تغییر کرد. دیگر مشکلات کسبوکار را بحران نمیدیدم. بالاخره، از دست دادن یک مشتری چیزی نبود در مقایسه با از دست دادن همه چیز. شکست در عرضه محصول هم مسئله بزرگی نبود.
قبلاً شکست خورده و بازگشته بودم، پس هیچ چیز نمیتوانست جلوی ساختن کسبوکارم از پایه را بگیرد.
یاد گرفتم که پایینترین نقطه، محکمترین پایه است
ابتدا سعی کردم زندگیام را بر پایه شغل پایدار، موفقیت متعارف و تأیید دیگران بنا کنم. اما آن پایه در سال ۲۰۰۷ فرو ریخت.
وقتی شروع به زندگی در انباری ابزار کردم، فهمیدم نمیتوان چیزی ماندگار را بر پایهای لرزان ساخت. میدانستم باید همه چیز را به شیوهای متفاوت پیش ببرم.
وقتی کسبوکارهایم را ساختم، بر پایه خوداتکایی بنا شدند نه امنیت شغلی؛ مهارتها نه مدارک؛ تابآوری نه راحتی؛ و هدف نه حقوق.
از آن زمان پایهام محکم مانده و حتی همهگیری کووید، رکود بازار یا بحرانهای شخصی نتوانسته آن را ترک بردارد.
از انباری ابزار تا آموزش به دیگران
تابآوری به معنای هرگز سقوط نکردن نیست؛ به معنای برخاستن پس از سقوط است. امروز چندین کسبوکار اداره میکنم. پادکست «داستان بنیانگذار» را میزبانی میکنم که به میلیونها کارآفرین در سراسر جهان میرسد. با همسرم کتابی را همنویسی کردم که تحقق رویایی برایم بود.
هرگز انباری ابزارم را فراموش نمیکنم، چون به آنچه از آن برآمد و درسی که به من داد افتخار میکنم. هر کارآفرین موفقی که میشناسم، نسخهای از داستان انباری ابزار من را دارد: استارتآپ شکستخورده، اخراج شدن، مهاجرت بدون هیچ چیز. کارآفرینانی که موفق میشوند، کسانی نیستند که از شکستها دوری کنند؛ کسانی هستند که از آنها درس میگیرند.
شکستهای شما پایان داستانتان نیست. آنها آغاز بازگشتتان هستند.