
برایان گلدستون، روزنامهنگاری که برای نیویورک تایمز، هارپرز مگزین، نیو رپابلیک و دیگر انتشارات مینویسد، تقریباً شش سال به بررسی این که چرا افراد بسیاری که شغل تماموقت با دستمزد کم دارند، بیخانمان میشوند، اختصاص داد. کتاب جدید او، «جایی برای ما نیست» (Crown)، به چالشهای میلیونها کارگر فقیر میپردازد.
در گزیده زیر، سِلِست (نام مستعار داده شده توسط گلدستون) بوروکراسیای را که برای بهدست آوردن مسکن در آتلانتا باید تحمل کند، توصیف میکند.
مصاحبههای تد کوپل با برایان گلدستون و سِلِست در برنامه «CBS Sunday Morning» را در تاریخ ۱۶ نوامبر از دست ندهید!
«جایی برای ما نیست» اثر برایان گلدستون
$19 در آمازون
دوست دارید گوش کنید؟ Audible هماکنون دوره آزمایشی رایگان ۳۰ روزهای ارائه میدهد.
Audible را بهصورت رایگان امتحان کنید
وقتی سِلِست ساعت ۶:۰۰ صبح خودرویاش را در خیابان مقابل گیتوی پارک کرد، صف طولانیای به شکل مار در پیادهروی بیرون ساختمان کشیده بود. به او گفته شده بود که چون ارزیابیهای بیخانمانی بر پایه «اولین وارده، اولین خدمت» انجام میشود، معمولاً مردم از نیمهشب شروع به صف کشیدن میکنند. با این حال، از اینکه چنین جمعیت بزرگی قبلاً جمع شده بود، شگفتزده شد. درهای ساختمان دو ساعت دیگر باز نمیشدند. سِلِست به صف پیوست و با احتیاط از کنار چرخدستیها، کالسکههای نوزاد و گروههای کوچکی از مردان و زنانی که در پتوی گرم غلافپوشیده بودند، عبور میکرد؛ وسایلشان روی بتن کنارشان چیده شده بود. او که صبحانهاش را با خوراکی نیمگرم «Cup Noodles» صرف کرده بود، احساس سرگرفتگی میکرد — و کمی هم ترسیده بود. مردی که به وضوح مریض بهنظر میرسید، فحاشی میکرد و بهصدای بلند شخص دیگری که نزدیک بود اذیت مینمود. او به ترک مکان فکر کرد ولی تصمیم گرفت بماند؛ پوشه منیلا پر از اسناد را محکم در دست داشت و سعی میکرد از تماس چشمی با اطرافیان پرهیز کند. شش هفته پیش، هنگامی که سِلِست درمان سرطانش را آغاز کرد، هرگونه تصور برای تأمین مسکن بلندمدت به تنهایی به سرعت ناپدید شد — و بههمراه آن مقاومت او در مقابل جستجوی کمک از بیرون. ترس از اینکه بهطور نامحدود در Efficiency گیر بیفتد، اکنون بر شرمساری در خواست کمک غلبه کرده بود؛ غرور و عزت نفس اموال لوکسی شدند که دیگر نتوانست خریداری کند. از اینرو، یک صبح در زمان استراحت کاری، او به سمت دورنگوی خود رفت و فهرست منابع بیخانمانی را که کارگر اجتماعی مدرسه میکاه به او داده بود، پیدا کرد. برخی از شمارههای تلفن موجود در فهرست قطع شده بودند؛ برخی دیگر او را مجبور میکردند که پیام صوتی بگذارد. اما او توانست با چند ارائهدهنده خدمات تماس بگیرد و هر یک از آنها پس از اینکه سِلِست توضیح داد چه نیازی دارد — کمک برای یافتن صاحبخانهای که با وجود اخراج، مایل به اجاره به او باشد و شاید حمایت مالی برای پوشش ودیعه — همانطور که گفتند: برای دریافت این کمکها ابتدا باید از طریق سیستم «ورودی هماهنگ» گیتوی ارزیابی شود. و این ارزیابی باید حضوری انجام گیرد.
سِلِست به مادر مُیسون، کریستینا، همسایهاش که چند در دیگر بود، گفت که بهزودی قصد دارد به گیتوی برود. «موفق باشید با این،» مادر ششفرزند با طعنه گفت. سفر خودش به گیتوی بینتیجه بود. سِلِست فکر کرد: آره، خب، تو مثل من نیستی. اگر کسی میتوانست این سامانه را عبور کند، آن خودش بود. او نمیخواست که یکدست اسناد اداری او را نابود کنند.
زمانی که او سرانجام وارد ساختمان شد، تقریباً ساعت نه و نیم صبح بود. فضای داخلی پهن و تمیز بود، اگرچه کاملاً دلپذیر نبود. یک متالدیتکت به سبک فرودگاهی، به سمت پیشخوان پذیرش، ایستگاه نگهبان امنیتی و چندین صندلی که افراد در آنها خوابآلود بودند یا به جلو خیره میشدند یا سعی میکردند نوزادان گریهکنندهیشان را آرام کنند؛ همه در انتظار صدا شدن نام خود بودند. در گوشهای از لابی، در کنار کلینیکی که توسط Mercy Care اداره میشود، یک مرکز بهداشت جامعه، راهدویی به دوشهای عمومی و بانک لباسها میرفت؛ در گوشهٔ مقابل، اتاق بزرگی وجود داشت که در سردترین شبهای زمستان بهعنوان مرکز گرمکننده برای کودکان و مادرانشان استفاده میشد. (از سال ۲۰۱۳، تسهیلات شبانه گیتوی صرفاً برای مردان تخصیص یافته بود، اما زنان همراه با کودکان میتوانستند در این فضای شیشهای، بدون وسایل، بدون حریم خصوصی، هر زمان که دماهای بیرونی زیر صفر میرفت، بخوابند.) سِلِست در پیشخوان ثبتنام کرد، صندلی خالیای یافت و یک ساعت و نیم دیگر صبر کرد تا مورد معاینه قرار گیرد.
یک کارشناس پروندهٔ کوچک ارزیابی سِلِست را در یک دفتر ساده و بدون پنجره انجام داد. همانطور که این زن پشت کامپیوتر مستقر شد، سِلِست یک دسته مدارک — رسیدهای هتل، گزارش پلیس از آتشسوزی، فیشهای حقوقی — را روی میزش گذاشت و سپس به روایت داستانی پرداخت که چگونه او و فرزندانش بدون خانه ماندهاند؛ داستانی که تمام صبح در ذهنش تمرین میکرد. او که به تغییر لحن گفتار مسلط بود، با لحنی مختصر و حرفهای سخن گفت — آنچه او «صدای گفتن به افراد سفیدپوست» مینامید. کارشناس پرونده بهطور مودبانه او را متوقف کرد. او گفت که برای تعیین بهترین راه کمک، مهم است ابتدا مجموعهای از سؤالات را از سِلِست بپرسد. «خب، حتماً. هیچ مشکلی نیست»، سِلِست پاسخ داد.
پس از مقدمهای طرحوارهای که در آن زن توضیح داد فقط پاسخهای «بله»، «خیر» یا یککلمهای مجاز هستند و هر سؤال میتواند نادیده یا رد شود، ارزیابی آغاز شد. چند ماه از زمانی که سِلِست در مسکن ثابت و معین زندگی میکرد، میگذشت؟ آیا تا بهحال تشخیص اختلال سلامت رفتاری دریافت کرده است؟ دربارهٔ اچآیوی یا ایدز چه؟ از زمان بیخانمان شدن، آیا بازداشت شده است؟ یا سعی کرده به خود آسیب بزند؟ یا مورد ضرب و شتم قرار گرفته؟ چند بار الکل مینوشد یا مواد مخدر مصرف میکند؟ آیا تا بهحال برای پول رابطه جنسی برقرار کرده؟ یا سوزنها را با دیگران به اشتراک گذاشته است؟
سِلِست مرده بود. او تعجب کرد که چگونه همه این موارد به وضعیت او مرتبط است. در یک لحظه، بهطور جدی به تشخیص سرطانش اشاره کرد؛ و در لحظهای دیگر، برای تأکید بر این که تنبلی نمیکند و از دوران نوجوانی بدون وقفه کار میکرد، مداخله کرد. کارشناس پرونده در کیبورد خود مینوشت. سپس پرسید: «و حالا کجا زندگی میکنی؟» سِلِست دربارهٔ اقامت موقت خود به او گفت.
ارزیابی در عرض چند دقیقه تمام شد. کارشناس پرونده سرش را بلند کرد و نفسی عمیق کشید. به گفتهٔ او، هدف از این سؤالات، شناسایی کسانی بود که بیشترین نیاز به کمک اضطراری را داشتند. با توجه به پاسخهای سِلِست، واضح بود که امتیاز آسیبپذیری او — که این خانم آن را «امتیاز آسیبپذیری» مینامید — بسیار پایین خواهد بود — بهقدری که برای دریافت کمک مسکن شایستگی نداشته باشد. این امتیاز با استفاده از Vulnerability Index — ابزار تصمیمگیری برای اولویتبندی خدمات (VI‑SPDAT) — محاسبه شده بود. این ابزار که در سال ۲۰۱۳ توسط OrgCode Consulting ایجاد شد، بهسرعت در سرتاسر کشور بهکار گرفته شد، زیرا جوامع محلی بهدنبال رعایت مقررات فدرالی جدیدی بودند که بودجه خدمات بیخانمانی را به اجرای فرآیند استاندارد پذیرش و ارزیابی وابسته میکرد. هدف اعلامشدهٔ VI‑SPDAT شناسایی افراد بیخانمانی بود که بیشترین خطر مرگ یا فرستادن به زندان یا بیمارستان را داشتند و بهتناسب این خطرها، منابع محدود را توزیع میکند. در شهرها و ایالتهای مختلف ایالات متحده، این نظرسنجی با اصطلاحات فنی تبدیل به ابزار کلیدی در تلاشها برای مقابله با بیخانمانی شد: مکانیزمی برای تعیین اینکه چه کسی واجد دریافت حمایت میشود و چه کسی نمیشود.
«اما سرطان چه میشود؟» سِلِست پرسید و لحنش تغییر کرد. احساس میکرد پرسیدن چنین سؤالی تحقیرآمیز است. او متوجه شد که تمام ویژگیهایی که به آنها میبالید — مانند تعهد کاریاش — در واقع احتمال ترک گیتوی بدون هیچچیز را افزایش میدهد، نه کاهش میدهد. «آیا این بهنفعی نیست؟»
«بله»، کارشناس پرونده گفت، بهنظر میرسید که واژههایش را با دقت انتخاب میکند. این بیماری واقعاً خطر سِلِست را افزایش داد. اما مانع واقعی این بود که او و فرزندانش مطابق معیارهای «بیخانمانی بهمعنی حقیقی» که توسط HUD تعریف شده است، نیستند. «برای دریافت کمک مسکن»، او ادامه داد، «باید بهصورت واقعی بیخانمان شناخته شوید، یعنی در یک پناهگاه یا در خیابان باشید. متأسفانه، سایر شرایط اعتبار ندارند.»
وضعیت سِلِست بهتدریج رایجتر میشد. سیستم حمایتی موجود تعداد زیادی از خانوادههای بیخانمان را که مطابق تعریف دولت از «بیخانمان» نبودند، نادیده میگرفت. سازمانهای مدافع حقوقی برای گسترش این تعریف میجنگیدند و اسطورهای را که میگفت خانوادههای دارای فرزند که در اقامتهای طولانیمدت یا در خانههای مشترک زندگی میکنند بهنحوی کمتر آسیبپذیر از سایر جمعیتهای بیخانمان هستند، رد میکردند؛ آنها استدلال میکردند که این شرایط میتوانند به همان اندازه بر آموزش، سلامت روانی و جسمی کودک و توسعه طولانیمدت او مضر باشند. در واقع، وزارت آموزش و پرورش ایالات متحده هر کسی را که فاقد «محل سکونت ثابت، منظم و مناسب برای شب» باشد، بیخانمان میداند — که صراحتاً شامل افراد مقیم در هتلها، موتلها و کسانی که بهصورت موقت با دیگران زندگی میکنند، میشود. در همان سال، ۲۰۱۹، وزارت آموزش و پرورش گزارش داد که ۳۵,۵۳۸ کودک و نوجوان بیخانمان در مدارس دولتی جورجیا ثبتنام کردهاند، که نسبت به یک دهه پیش ۳۴٪ رشد داشته است. اما مجموع ثبتشده توسط HUD ایالت — نه تنها برای کودکان و نوجوانان بلکه برای کل جمعیت بیخانمان جورجیا — ۱۰,۴۳۳ بود. سیاستمداران هنگام بحث دربارهٔ بیخانمانی در این ایالت به این عدد کمتر استناد میکردند و ادعا میکردند که این وضعیت در حال کاهش است. این رقم همچنین در تعیین مقدار بودجهای که سال بعد به خدمات بیخانمانی اختصاص مییافت، نقش داشت. در همین حال، والدین این ۳۵,۵۳۸ دانشآموز بین دو تعریف موازی گرفتار بودند؛ در مدرسهٔ فرزندشان بهعنوان بیخانمان شناخته میشدند، اما در مکانهایی مانند گیتوی اینگونه نبود.
«پس بگذارید واضح کنم،» سِلِست گفت. «اگر میخواهم از شما برای یافتن خانهای برای خودم و فرزندانم کمک بگیرم، باید بهعنوان — چه میگفتید — بیخانمان بهمعنی حقیقی شناخته شوم؟»
«بله، درست است.»
«و برای اینکه بهعنوان بیخانمان حقیقی شناخته شویم، باید در پناهگاهی باشیم؟»
«درست است. یا جایی که برای سکونت انسانها نیست.»
«خیلی خوب،» سِلِست گفت. «پس چطور میتوانیم وارد یک پناهگاه شویم؟»
کارشناس پرونده نفس عمیقی کشید. «گفتید پسر شما بهتازگی پانزده ساله شد؟»
«بله.»
«متأسفم که این را بگویم، اما من از هیچ پناهگاه خانوادگی که اجازه دهد پسردها بالای سیزده سال حضور داشته باشند، اطلاعی ندارم. معمولاً پسرهای بزرگتر باید به پناهگاه مردان بروند.»
«هیچ احتمالی نیست،» سِلِست گفت. «بههیچوجه. من نمیگذارم خانوادهام جدا شوند.»
«کاش میتوانستم بیشتر کمک کنم،» زن گفت. «متأسفم.»
وقتی سِلِست از ساختمان بیرون رفت، صف بیرون گیتوی همچنان بههمان طولی که صبح آن روز بود، باقی ماند.
از کتاب «جایی برای ما نیست: کار و بیخانمانی در آمریکا» اثر برایان گلدستون. حقکپیرایت © ۲۰۲۵ توسط برایان گلدستون. منتشر شده در ایالات متحده توسط Crown، بخشی از گروه انتشاراتی Crown Publishing، زیرمجموعهٔ Penguin Random House, LLC.
برای اطلاعات بیشتر: